خاطره 7 خرداد ماه 1401

سلام

امروز هم مثل دیروز ریاضی رو تمرین کردم که امتحانم رو خوب بدم آره از صبح دارم میخونم تا الان

ظهر پدرم به سمت تهرام حرکت کرد. من هم خداحافظی کردم.

یکم بعدش دوست پدرم اومد وسایل خودشو برداشت و رفت

بعد یک کد نویسی کردم تا با پایتون یک نرم افزار حساب داری بنویسم ولی نشد. یکن تلاش کردم ولی وقت کد نویسی تموم شده بود رفتم ادامه ریاضی رو خوندم و خوندم چند دقیقه بعد با برادر کوچیکم محمد رفتم سوپرمارکت تنقلات خریدم و اومدم خونه نشستیم شام رو خوردیم و یک چایی گرم و آموزش ریاضی نگاه کردم.

ساعت 10:50شب

خانواده داشتن تلویزیون نگاه میکردن که ...

یک زلزله اومد . من که برای هرکاری سریع عمل میکردم نشست بودم پای کامپیوتر داشتم فکر میکردم که زمین لرزه بود یا من خیالاتی شدم هیچی دیگه مادرم زود گفت زلزله برین بیرون اومدیم بیرون یکم نشستیم رفتم تو که لپ تاپ رو بیارم و بقیه ریاضی رو بخنوم فردا هم که امتحان ریاضی دارم.

اومدم حیاط با لپ تاپ ریاضی رو خوندم و شروع کردم به نوشتن این خاطره

خدا نگهدار

منبع

۱ ۰ ۰ دیدگاه